مقدمه

هر نظریه‌ای دو بخش اصلی دارد: تجزیه و ترکیب. در فاز تجزیه عناصر مهم و در فاز ترکیب رابطهٔ میان آن‌ها مشخص می‌شود. نقش مدل مفهومی[1] در نسبت با نظریه، به تصویر کشیدن این ترکیب و نمایش شمای کلی آن است. با فهمیدن مدل مفهومی و مرور نمودارهای آن، کل نظریه را از نظر می‌گذرانیم، عناصر اصلی و کلیدهای فهم آن را متوجه می‌شویم و با لحاظ کردن ارتباط میان عناصر، نظریه را به صورت یک کلِ منسجم هضم می‌کنیم. در این متن پس از معرفی کوتاهی دربارهٔ مدل‌های مفهومی، به سراغ ساختن یک مدل برای نهاد می‌رویم. فرآیند ساخت مرحله به مرحله است. در هر مرحله عناصر و ارتباطات جدید اضافه می‌شوند تا در نهایت با کمک عناصر نهاد، اعتبار، آزمون، نقطهٔ تعادل، سازمان، بازیگر و… مدلی مفهومی از جامعه و دینامیک‌های آن ارائه شود. کارکرد این مدل مفهومی زمانی مشخص می‌شود که در انتهای متن، با در دست داشتن زبانی جدید پرسش‌هایی مطرح می‌کنیم که خود به تکمیل تدریجی مدل و فهم جامع‌تر نظریه کمک می‌کند.

چیستی و چرایی مدل مفهومی

مدل مفهومی نقشه‌ای ساده و کلی از مفاهیم پیچیده به تصویر می‌کشد. مدل مفهومی ابزاری برای نمایش سادهٔ پیچیدگی‌هاست. نقشه‌های ذهنی، گراف‌های شبکه، ساختارهای سازمانی و مدل‌های سیستمی از انواع مختلف مدل‌های مفهومی هستند. این ابزارها در بطن خود شامل دو بخش «عنصر[2]» و «ارتباط[3]» هستند. همهٔ نقشه‌های مفهومی بر این دو پایه سوار می‌شوند و به مرور با افزودن انواع مختلف عنصر و ارتباط، مدل دقیق‌تری می‌سازند.

برای فهم مدل مفهومی باید در ابتدا یک مدل ساده ساخت و به مرور زمان پیچیدگی‌ها را به آن افزود. یکی از ایرادات رایج مدل‌های مفهومی، پیچیدگی بیش از حد آن‌هاست. مدل‌های دینامیکی از معروف‌ترین نمونه‌های پیچیدگی بیش از اندازه هستند. نمونهٔ معروف آن‌ها نقشهٔ سیستم دینامیک آمریکا برای پیروزی در افغانستان است. مدلی مفهومی که به دلیل پیچیده‌تر بودن از خود واقعیت، به جای استفاده مسخره شد.

مدل‌های مفهومی این‌چنینی کم نیستند. نقشهٔ سیستمی بحران چاقی انگلیس هم شکل اسپاگتی مشابهی دارد که عوامل و بازیگران مختلف را به هم وصل کرده است. مواجههٔ اولیه با این نقشه برای هر کسی گیج‌کننده است. به همین خاطر است که در کنار این نقشه، سند پشتیبانی منتشر شد که فرآیند ساخت نقشه را از صفر توضیح می‌دهد. همراه شدن شنونده با گام‌های مختلف شکل‌گیری نقشه، باعث می‌شود که هنگام رسیدن به تصویر نهایی دچار حس مغلوبیت و سردرگمی نشود.

دانسته یا نادانسته، مدل‌سازان همیشه از اشکال و ایده‌های ساده شروع می‌کنند. کم‌کم آن را پرورش می‌دهند و جزئیات را به آن اضافه می‌کنند تا کامل شود. اگر در مسیر مدل‌سازی به عقب برویم، بحران آمریکا در افغانستان یا بحران چاقی انگلیس هم از چند گزارهٔ کلیدی ساخته شده‌اند. کلید فهم مسأله در همین گزاره‌های کلیدی است. با در دست داشتن این کلیدهاست که فهم پیچیدگی‌های مدل مفهومی ممکن می‌شود. به همین خاطر است که برای تشکیل مدل برای مفهوم نهاد، از ساده‌ترین تعریف و کلیات شروع می‌کنیم و کم‌کم از جهت‌های مختلف مشغول تکمیل مدل می‌شویم.

نهاد چیست؟

ساده‌ترین توصیف برای نهاد، مجموعهٔ قواعدی است که خوب و بد را مشخص می‌کند و به رفتار جهت می‌دهد. کل کارکرد نهاد از بین بردن ابهامِ بین «خوب» و «بد» برای آدم‌هاست. هر نهاد اجتماعی افراد، اعمال و اشیای «باارزش» و «بی‌ارزش» جامعه را مشخص می‌کند. مثلاً در نهاد علم مدرک داشتن یا ارجاعات به مقاله، خوب یا بد بودن فرد را مشخص می‌کند. این ارزش بسته به دانشگاه و مقطع فرد بیشتر یا کمتر می‌شود؛ یا در شکل امروزی نهاد شهرت، فالوورهای هر نفر ارزشش را تعیین می‌کند؛ یا در نهاد ثروت ریخت‌وپاش‌های اعیانی و تفاخر است که جایگاه افراد را بالاتر می‌برد.

نهادها بیرون اجتماع انسانی معنی ندارند. چرا که در اصل برای تسهیل تعامل میان انسان‌ها به وجود آمده‌اند. نهاد پول، برای تسهیل دادوستد رشد می‌کند. نهاد خانواده برای تسهیل تربیت، امنیت و پایداری قوام می‌یابد. قوانین راهنمایی و رانندگی برای تسهیل حرکت راننده‌ها نوشته می‌شوند. مستقل از نوشته یا نوشته بودن، به مرور زمان همه این قواعد را می‌پذیرند. این‌گونه است که نهاد «نهادینه» می‌شود. در این حالت همه از آن مطلعند، قواعد آن را رعایت می‌کنند و کسی را که از این قوانین سرپیچی کند به شیوه‌های مختلف مذمت و تنبیه می‌کنند.

نهادهای اجتماعی «ابهام» را حذف می‌کنند. ابهام که کنار رفت، هزینهٔ تعامل یا Transaction Cost برای انسان کاهش پیدا می‌کند. آگاهی همگان از قواعد رفتارهای قابل پیش‌بینی می‌سازد. این آگاهی همگانی مثل زبان مشترک مردم یک کشور است. اگر هر عضو جامعه به زبانی که دلش می‌خواست صحبت می‌کرد یا قوانین خاص خودش را برای رانندگی داشت، سنگ روی سنگ بند نمی‌شد. در چنین شرایطی است که قوانین پویایی بر جامعه حاکم می‌شوند و تعاملات روزمره را ممکن می‌کنند. میان این تعریف از نهاد و نظریهٔ «میدان» بوردیو شباهت‌های فراوانی وجود دارد.

اعتبار قلب نهاد است

ابزار نهادها برای مشخص کردن خوب و بد، اعتباری است که به افراد و سازمان‌ها می‌دهند. اعتبار، هر آن‌چیزی است که قابلیت خرج شدن داشته باشد. آبرو، پول، فالوور، ثواب، مدرک، زیبایی، حرفه، مقام و ریشِ سفید گونه‌های مختلف اعتبار هستند که در جاهای مختلف خرج می‌شوند. گونه‌های دیگری هم از اعتبار وجود دارند. برای پیدا کردن آن‌ها کافیست به خود یا دیگران رجوع کنید و ببیند که پز چه چیزی را می‌دهند یا بابت چه نوع کاستی خود یا دیگران را تحقیر می‌کنند.

چاه اعتباری عمدهٔ نهادها محدود است. به همین خاطر بخش قابل توجهی از انسان‌ها با مدل جمع‌صفر (Zero-sum) به این قضیه نگاه می‌کنند. در این حالت پیشرفت دیگری به معنی عقب ماندن من است. درست مثل چاه‌های نفتی مشترک میان ایران و کشورهای هم‌سایه. هر چقدر دیگران بیشتر از این چاه بردارند، به این معنی است که ما سهم کم‌تری از آن خواهیم داشت. چقدر منبع اعتباری نهادی -مثل ثروت یا مقام- محدودتر باشد رقابت در آن شدیدتر است و درصد بیشتری با جمع‌صفر فکر می‌کنند. برعکس هر چقدر منبع اعتباری -مثل ثواب یا حرفه- نامحدودتر باشد مدل جمع‌صفر اثرگذاری کم‌تری بر تصمیم بازیگران دارد.

نهادها برای تخصیص اعتبار آزمون‌هایی وضع می‌کنند. هجوم همهٔ بازیگران به منابع محدود نهادها، باعث می‌شود که به مرور  زمان آن‌هایی که به منابع دست پیدا کرده‌اند، آزمون‌هایی برای دیگران وضع کنند. درست مثل کنکور هر نهاد برای تخصیص اعتبار آزمون‌ها و شاخص‌های مخصوص خودش را دارد. بازیگران تلاش می‌کنند و داشته‌های خودشان اعم از عمر و اعتبار را به می‌بندند. اگر بازیگری در رسیدن به شاخص‌ها یا گذراندن آزمون موفق باشد، یا به اعتبار نهاد دست پیدا می‌کند یا گواهی آن را دریافت می‌کند یا در مسیر دریافت آن می‌افتد. با در نظر گرفتن تعامل میان نهاد و بازیگران و آزمون میان آن دو مدل مفهومی یک مرحله کامل‌تر می‌شود.

ساختن جامعهٔ متعادل با نهاد

تخصیص اعتبار توسط نهادها جامعه را به نقطهٔ تعادل می‌رساند. به دلیل تکراری بودن اکثر آزمون‌ها بعد از مدتی بازیگران به استراتژی‌های مشخصی می‌رسند. کارمندان اداره هم می‌دانند که برای ترفیع چه اقداماتی لازم دارند؛ دانشگاهیان می‌دانند چه مقاله‌ای در چه مجله‌ای چاپ می‌شود؛ کنکوری‌ها می‌دانند چه فرمولی مسأله را حل می‌کند؛ اینفلئونسرها می‌دانند چه جنجالی فالوور بیشتری می‌گیرد و الی آخر. استراتژی‌های دستیابی بهینه به چاه اعتباری نهاد یا همان «بازی کردن» مشخص می‌شود. نهادینه شدن استراتژی‌ها سیستم را به تعادل می‌رساند و تعامل روزمره را ممکن می‌کند. هر بازیگر بسته به شرایطی که دارد، نهادهای خاصی را هدف می‌گیرد و برای جلب اعتبار آن‌ها در مسیر استراتژی‌های موجود تلاش می‌کند. به خاطر بهینه‌سازی استراتژی‌ها در طول زمان، پس از مدتی همهٔ بازیگران دچار یک‌ریختی[4] می‌شوند. همه مشابه هم عمل می‌کنند. مثل سازمان‌های دولتی که منطق یکسانی دارند؛ یا داوطلبان کنکور که از مسیرهای ثابتی برای کسب رتبه تردد می‌کنند.

در نقطهٔ تعادل، اعتبار نهادهای مختلف قابل تبدیل به یکدیگر است. درست مثل بازار ارز. اعتبار هرآن‌چیزی است که قابلیت خرج کردن داشته باشد. اعتبار دریافتی از نهادها هم از این قضیه مستثنی نیست. نهادها صرافی دارند و گونه‌های مختلف اعتبار را به یک‌دیگر تبدیل می‌کنند. مثلاً فردی که شهرت دارد، با تبلیغات پول درمی‌آورد؛ با خبرچینی آبروی دیگری را می‌برد؛ با دعوت به کمک دیگران ثواب می‌کند؛ با اعمال فشار سیاسی قدرت می‌گیرد و الی آخر. درست مثل بازار ارز، هر چقدر اعتبار نهادی خرج‌شوندگی بیشتری داشته باشد، ارزش مبادلاتی بیشتری پیدا می‌کند. مثلاً در سازمانی که روابط غیررسمی و پارتی‌بازی منبع اعتبار مهمی است، سکهٔ‌ شاخص‌های عقلانی و دانش مدیریت کلاسیک ارزش چندانی ندارد.

نسبت نهاد و سازمان

اما نهادها به خودیِ خود نمی‌توانند وجود داشته باشند. سازمان، حالت مجسم نهاد و بازوی کمکی آن است. نگاه واقعی به فضای نهادی بدون دیدن سازمان‌ها غیرممکن است. نقش سازمان‌ها در نسبت با اعتبار نهادها مشخص می‌شود: خلق اعتبار، تخصیص اعتبار، سنجش اعتبار، ذخیرهٔ اعتبار، تبدیل اعتبار، تنظیم قواعد دستیابی به اعتبار، رصد جریان اعتبار و طراحی استراتژی کسب اعتبار از جمله نقش‌های مرتبط با اعتبار نهاد هستند. البته که همهٔ نهادها به همهٔ این سازمان‌ها نیاز ندارند. مثلاً ذخیرهٔ اعتبار در نهاد خانواده سازمان و مسئول خاصی نمی‌خواهد. اعتبار خانوادگی یا آبرو در حافظهٔ افراد آن ذخیره می‌شود. اما از طرف دیگر موجودی حساب بانکی افراد قابل سپردن به حافظهٔ افراد نیست؛ بلکه سیستم مخصوص خودش را می‌خواهد.

نهادها در خلأ سازمانی، در برقراری تعاملات به مشکل می‌خورند. در غیاب سازمان‌های واجب حالت تعادلی نهاد برای اکثر بازیگران بسیار مضر و آزاردهنده می‌شود. اگر قاعده‌گذاری یا اجرا یا نظارت به درستی انجام نشود، اعتماد افراد به نهاد کاهش پیدا می‌کند. مثلاً بخش قابل توجهی از صنف چوب کشور -که من و اطرافیانم افتخار همکاری با آن‌ها را داشته‌ایم- بی‌نهایت بدقولند. چرا که سازوکاری برای کاهش اعتبار آن‌ها در صورت دیرکرد وجود ندارد. در قراردادهای موجود برای دیرکرد، عدم تطابق، رفتار محترمانه، فسخ قرارداد از طرف فروشنده و سایر موارد تدبیری وجود ندارد. هزینهٔ تمامی این موارد بر دوش خریدار است و همین اعتماد در بازار را به شدت کاهش می‌دهد. نتیجهٔ کاهش اعتماد استراتژی بهینهٔ خرید مبل را از حالت «سفارش دادن» به «برداشتن مبل حاضر در نمایشگاه» تغییر می‌دهد.

در چنین شرایطی است که اهمیت نگاشت نهادی مشخص می‌شود. نگاشت نهادی نقشه‌ای جامع از سازمان‌ها و قوانین نوشته و نانوشتهٔ یک نهاد است. با رسم چنین نقشه‌ای تعارض میان سازمان‌ها در انجام نقش‌های نهادی مثل قانون‌گذاری و اجرا، ایرادات از جنس قانون و اختیارات، خلأهای کارکردی مثل سازمان‌های رصد یا ذخیره‌گر و بسیاری فرصت و تهدید دیگر خودشان را نشان می‌دهند.

ویژگی‌های توصیف‌کنندهٔ نهاد

با در دست داشتن ویژگی‌هایی مثل اعتبار، آزمون، سازمان‌ها و استراتژی‌های بازیگران، توصیف نهاد ممکن می‌شود. اعتبار هستهٔ نهاد است. رشد و بالندگی این هسته به مرور زمان ویژگی‌های دیگری را به آن اضافه می‌کند. ویژگی‌هایی مثل آزمون، نقش‌ها، قهرمان‌ها، اساس استراتژی، سازمان‌های گوناگون ذیل نهاد، مکانیزم‌های تبدیل اعتبار، تیپ‌بندی افراد و… همگی برای بقا و بازتولید نهاد لازمند. توصیف نهاد، از ترکیب این اجزا با یکدیگر ممکن می‌شود. بسته به هدف‌مان در مطالعهٔ نهادها، این ویژگی‌ها می‌توانند بیشتر یا کم‌تر شوند. مثلاً در نگاشت نهادی توجه به همهٔ سازمان‌ها و قوانین حاکم بر فضا بسیار مهم است؛ اما در تعیین نقطهٔ تعادل بررسی استراتژی‌ها و مشوق‌ها اهمیت پیدا می‌کند و الی آخر.

تعامل و رقابت نهادها با یکدیگر

مقایسهٔ نهادها با هم گسل میان‌شان را نمایان می‌کند. جامعه حاصل تبادل و تعارض میان نهادهاست. نهادهای یک جامعه مثل موجودات زنده مدام در حال تغییرند. مرگ و زندگی دارند؛ پیری و جوانی دارند؛ دوران اوج و افول دارند. اکثر نهادها با هم در تعارضند. چرا که هر نهادی برای خودش «خوب» و «بد» دارد. اگر «خوب» یک نهاد «بد» دیگری باشد، افراد تحت تأثیر آن و سازمان‌هایش به جان هم می‌افتند و جنگی ارزی بین اعتبار نهادها رخ می‌دهد.

مثلاً دو نهاد «خانواده» و «شهرت» شیوه‌های مختلفی از رابطهٔ انسانی را می‌طلبند. روابط خانوادگی عمیقند و روابط رسانه‌ای سطحی. عمومی کردن روابط خانوادگی حتی در سطح فامیل هم خطری است؛ چه برسد به جامعه. فردی که نتواند میان این نهاد دو عدالت را برقرار کند، در جایگاه سلبریتی با اعضای خانواده هم ارتباطش سطحی می‌شود و در جایگاه مخاطب با سلبریتی ارتباط ناسالم فرااجتماعی برقرار می‌کند و کارش به سلبریتی پرستی می‌رسد.

یک مثال مهم دیگر از تعارض میان نهادها در مقالهٔ جان مِیِر[5]، از بنیان‌گذاران نهادگرایی سازمانی، آمده است: سازمان‌های عمومی به نهاد «بروکراسی» تقید دارند؛ چون پیروی از آن نشان از عقلانی بودن و بابرنامه بودن سازمان است. به خاطر همین قدرت سیاسی و منابع اقتصادی برای‌شان به همراه می‌آورد. اما از سمت دیگر بروکراسی ناکارآمد است. پاسخ‌گوی نیازهای روزمرهٔ آن‌ها نیست. به همین خاطر نمی‌توانند فراتر از ظاهر بروکراسی را پیاده کنند. در این تقابل، اکثر سازمان‌ها تصمیم می‌گیرند که از یک سمت در ظاهر خودشان را قاعده‌مند و بروکراتیک نشان بدهند و قاعده‌ای جدا برای انجام اعمال روزمرهٔ خودشان داشته باشند؛ گویا بدن و مغز سازمان از هم جدا شده‌اند و هر یک به کار خودشان مشغولند. مِیِر به این پدیده جدایی یا Decoupling می‌گوید.

یک نمونهٔ دیگر از تقابل نهادی در دوگانهٔ مادر/دختر -یا شکل افراطی آن «عقدهٔ فرشته/فاحشه» در روان‌کاوی- اتفاق می‌افتد. در این تقابل اعتبار زنان جامعه از دو نهاد زیبایی و زایایی تأمین می‌شود. این دو منبع در اصل با هم تناقضی ندارند؛ اما رعایت تعادل میان آن‌دو بسیار دشوار است. مردان از یک سو شهوت جنسی و از سمت دیگر میل به عشق غیرجنسی و افلاطونی دارند. از یک سمت ظاهربینند و از سمت دیگر به احساسات توجه می‌کنند. در صورت زنده نبودن هر دو خصیصه در افراد جامعه، تداوم تقابل باعث به وجود آمدن تیپ‌های مختلف در زنان و مردان می‌شوند. زنان به سمت یکی از دو کلان‌الگوی «مادر مهربان» یا «دختر افسون‌گر» و مردان به سمت «پدر فداکار» یا «پسر یاغی» غش می‌کنند. شکل‌گیری این تصاویر افراطی از انسان، اول تعادل روحی و دوم تعادل اجتماعی را دچار اختلال می‌کند.

تعارض‌های این‌چنینی میان نهادها کم نیستند. نهادهای علم و دین، بازار و حرفه، خانواده و عقلانیت از نمونه‌های دیگری هستند که کشمکش‌هایی به قدمت تاریخ دارند. مشاهدهٔ چنین تعارض‌هایی است که حضور و قدرت نهادها را به نمایش می‌کشد؛ چرا که در حالت عادی نهاد وجود خارجی ندارد که بخواهد قابل مشاهده باشد.

بازار ارز نهادی

از کنار هم گذاشتن نهادها، ساختار جامعه شکل می‌گیرد. جامعه حاصل هم‌زیستی نهادهای مختلف است. در این حالت هر بازیگر مقداری اعتبار از نهادهای مختلف در اختیار دارد، تعامل میان بازیگران و سازمان‌ها باعث جریان اعتبار می‌شود، برخی واحدهای اعتبار ارزش مبادلاتی بیشتری نسبت به بقیه دارند، برخی از اعتبارها در حال کسب ارزش یا از دست دادن ارزشند، بعضی اعتبارها قابل ذخیره‌سازی‌اند و باقی با گذر زمان ته می‌کشند، برای بعضی از نهادها رقابت جدی وجود دارد و برای برخی قیف رقابت وارونه است. از منظر نهادی، جامعه مثل بازار ارز است. هر کجای آن که امکان مبادله میان نهادها وجود داشته باشه، نهادها از هم تأثیر می‌پذیرند. درست مثل نهاد دین و ثروت در فرقه‌های پروتستانیسم. اگر هم امکان مبادله میان آن‌ها وجود نداشته باشد، نهادها از هم فاصله می‌گیرند و پیروان از تعامل و تفاهم در این بازار بازمی‌مانند.

اما شناختن بازار ارزی که شتر با بارش در آن گم می‌شود به این سادگی‌ها نیست. برعکس بازار ارز، بازار نهاد قیمت‌های مشخصی ندارد. تعیین‌کنندهٔ قیمت هم ندارد. قیمت ارز در همه‌جا هم یکسان نیست. کما اینکه بعضی از شرکت‌ها به دنبال تجربه‌اند و برخی دیگر فقط به دنبال مدرک. بعضی جاها قیمت قلابی‌اند و راهی برای اثبات آن نیست. از یک طرف ادعای شایسته‌سالاری می‌شود و از سمت دیگر مناسبات فامیلی کار را پیش می‌برد. هر نهاد صرافی مخصوص خودش را دارد. با این همه پیچیدگی،

کشف نیروهای پنهان نهاد

شناسایی نهادهای جامعه از دو راه اصلی ممکن می‌شود: اول بررسی ساختار قانونی و دوم مشاهدهٔ رفتار بازیگران. اگر ساختار نهاد باعث تغییر رفتار می‌شود، هم از مطالعهٔ دربارهٔ ساختار و هم مشاهدهٔ رفتارها می‌توانیم به حضور نهاد پی ببریم. منظور از ساختار، همان کانتکست[6] یا زمینه‌ای از قوانین و دستورات است که نهاد در آن فعال است. مثلاً مشاهدهٔ سازوکار ترفیع اساتید هیأت علمی به پیش‌بینی رفتار آن‌ها کمک می‌کند. یا به عنوان نمونهٔ دیگر، یافتن مصادیق تعارض منافع در یک سازمان، شیوه‌های افساد مدیران آن را در آینده مشخص می‌کند. پس از راه اول با سازوکار بررسی ساختار، از قوانین نوشته به قوانین نانوشته می‌رسیم.

اما با افزایش پیچیدگی شرایط، خطای پیش‌بینی بر اساس ساختار بالا می‌رود. مکمل بررسی قوانین موجود، مشاهده رفتارها و تعاملات بازیگران در مواجههٔ با آن قوانین است. چرا که در رفتار فرد عصارهٔ قوانین نوشته و نانوشته مشاهده می‌شود. اینکه چه نیروها و سازوکارهایی:

  • تعاملات بین دو نفر یا سازمان را شکل می‌دهد (توصیهٔ شخص ثالث، فرستادن رزومهٔ شخصی، معتمد بودن در بازار)،
  • به افراد و جریان‌ها هویت می‌بخشد (هویت حرفه‌ای، هویت خانوادگی، هویت ملی، هویت دینی)،
  • گروه‌ها و شبکه‌های جدید به وجود می‌آورد،
  • باعث فخرفروشی و پز دادن افراد می‌شود (مدرک، دارایی، آبرو، شهرت)،
  • برخی تعاملات را اساساً غیرممکن می‌کند،
  • باعث بروز اختلاف یا جبهه‌گیری یا دعوا می‌شود،
  • باعث حل اختلاف به شکل‌های مختلف (دوری، رقابت، مصالحه، سازگاری یا همکاری) می‌شود،
  • سازمان‌ها و شرکت‌های مختلف را یک‌شکل و پیروی همدیگر می‌کند.
  • از انسان‌ها قهرمان و الگو می‌سازد.

همه و همه ابزارهایی برای شناسایی نهادهای فعال و قواعد نانوشته در حوزهٔ مدنظر ما هستند. مشاهدهٔ تعاملات، راهی غیرمستقیم برای مشاهده است که با حذف «اثر مشاهده‌گر»، رفتار واقعی انسان و سازمان‌ها و نهادهای مؤثر بر آن‌ها را نشان می‌دهد. شکل کامل‌تر این روش تحت عنوان روش‌شناسی مردمی[7] و جامعه‌شناسی پدیدارشناختی[8] در علوم اجتماعی و مردم‌نگاری[9] در رشتهٔ مردم‌شناسی[10] توسعه یافته است.

یک نمونه از این دست پژوهش‌ها که به نیروهای پنهان جامعه دست پیدا می‌کند مقاله‌ای است با عنوان «Are Emily and Greg More Employable than Lakisha and Jamal? A Field Experiment on Labor Market Discrimination» که در سال ۲۰۰۳ منتشر شده است. هدف مقاله، بررسی قدرت نهاد نژادپرستی در بازار کار آمریکاست. در این آزمایش با حذف اثر مشاهده‌گر و تمرکز بر روی رفتارِ «قضاوت دربارهٔ خوب یا بد بودن» روزمهٔ افراد، قدرت نهاد نژادپرستی سنجیده می‌شود. خلاصهٔ این پژوهش به این شرح است:

«…اگر بشود آدم در ماشین زمان به عقب برگردد و اسم کودکی را که نوعاً برای سیاه‌هاست با اسمی که نوعاً برای سفیدهاست عوض بکند، چه اتفاقی رخ می‌دهد؟ آیا زندگی این کودک هیچ فرقی می‌کند؟ در نبود ماشین زمان، هیچ راهی وجود ندارد تا این حدس و گمان را در شکل خالصش امتحان کرد. با این حال، دو اقتصاددان، بر اساس امکانات موجود، بهترین کار ممکن را انجام داده‌اند. برای آن‌ها این پرسش مطرح بود که آیا دو تقاضانامهٔ شغلی که در همهٔ موارد، جز سیاهی یا سفیدی نام‌های متقاضیان، یکسان‌اند، می‌تواند باعث شود شرکت‌هایی که این موقعیت‌های شغلی را به صورت آنلاین معرفی کرده‌اند پاسخ‌های متفاوتی به متقاضیان بدهند؟ پژوهشگران به پنج‌هزار آگهی شغلی در بوستون و شیکاگو و دو بخش متفاوت رزومهٔ ضمیمه‌شده پاسخ دادند: اول، قابلیتشان (برخی ضعیف بودند و برخی قوی) و دوم، سیاهی و سفیدی نام‌هایشان (برخی‌شان نوعاً نام سیاهان را داشتند و برخی دیگر نام سفیدها را).

تعجبی ندارد که رزومه‌های قوی‌تر بهتر تحویل گرفته شود، ولی نام‌ها هم تأثیر بارزی داشتند. حتی زمانی که تقاضانامه‌های افراد در شاخص‌های مهم استخدامی یکسان بود، کسانی که اسمشان امیلی[11]، آن[12]، برَد[13] و گِرگ[14] بود بهتر از افرادی که نامشان آیشا[15]، کنیا[16]، دارنل[17] و جمال[18] بود استخدام شدند. در واقع، در حالی که به ۱۰ درصد از تقاضانامه‌های متقاضیانِ ساختگی با اسامی سفیدپوست جواب داده شد، فقط به ۶٫۵ درصد از متقاضیان با اسامی سیاه‌پوست پاسخ داده شد. یعنی ۵۰٪ تفاوت. به عبارت دیگر، به طور متوسط، متقاضیان سفیدپوست فقط باید ۱۰ تقاضانامه می‌فرستادند تا یک جواب دریافت کنند، ولی متقاضیان سیاه باید پانزده تقاضانامه می‌فرستادند تا یک جواب دریافت کنند.» (منبع: کتاب بازداشتگاه صورتی، انتشارات ترجمان علوم انسانی، صـ۲۴ و ۲۵)

تکامل مدل مفهومی [آخرین نسخه، مهر ۱۴۰۲]

از تجزیهٔ عناصر نهاد به اعتبار، سازمان، بازیگر، آزمون، شاخص، تعامل و روش‌شناسی و ترکیب همهٔ آن‌ها با تعیین نسبت‌ها، مدل مفهومی نهاد شکل می‌گیرد. تشکیل مدل مفهومی گام نخست برای فکر کردن است. مدل مفهومی زبانی برای فکر کردن در قالب نهادی است؛ قالبی که در آن تأثیر ساختارهای اصیل مثل خانواده، دین و بازار بر رفتار سازمان‌ها، افراد یا حتی نهادهای دیگر لحاظ می‌شود. مجهز شدن به این زبان، امکان فکر کردن دربارهٔ ساختارها و قوانین نوشته و نانوشتهٔ‌ حاکم بر آن‌ها را مهیا می‌کند.

با این وجود مدل هیچ‌گاه کامل نیست. صرفاً تکمیل می‌شود. اما همین مدل ساده قابلیت سؤال پرسیدن و فکر کردن را فراهم می‌کند. سؤال موتور محرک فکر است. سؤال کمک می‌کند داشته‌های خود را جمع کنیم و با طی مراحلی به اقلیم‌های ناشناختهٔ فکری پابگذاریم. به همین خاطر با در دست داشتن مدل، سؤال‌هایی در این‌جا مطرح می‌کنم که فکر کردن و پاسخ‌گویی به آن‌ها، باعث باز شدن و تکمیل زبان، فکر و مدل مفهومی نهاد خواهد شد:

  1. اعتبار
    • اعتبار جز ارزش مبادلاتی چه ویژگی‌هایی دارد؟
    • چند جنس اصلی از اعتبار وجود دارد؟ ویژگی مشترک همهٔ آن‌ها چیست؟
    • از چه راه‌هایی می‌شود ارزش اعتباری نهادهای جامعه و تغییرات آن را سنجید؟
    • آیا امکان خودآگاهی نسبت به نهادها در فرد و جامعه وجود دارد یا باید توسط ناظر بیرونی آزمون بشه؟
  2. تبدیل اعتبار
    • مکانیزم‌های اصلی تبدیل اعتبار چیستند؟
    • صرافی‌های اصلی اعتبار اجتماعی کجا هستند؟
    • کدام جنس اعتبارها همبستگی بیشتری با هم دارند؟
    • چه اعتبار یا صرافی‌های اعتباری در دسترس عموم جامعه هست؟ کدام صرافی‌ها در اختیار عدهٔ مخصوصی هست؟
  3. منبع اعتبار
    • منابع اعتباری هر نهاد از کجا آمده است؟
    • منابع اعتباری چه نهادهایی تجدیدپذیر یا تجدیدناپذیر است؟
    • رفتار افراد و سازمان‌ها چه نسبتی با محدود یا نامحدود بودن منبع اعتباری آن‌ها دارد؟
    • چه عواملی چاه اعتبار نهاد را خشک می‌کنه؟ چه عواملی چاه اعتبار را زنده‌اش می‌کند؟
  4. آزمون و شاخص
    • چه نوع آزمون‌ها و شاخص‌هایی مشوق تقلب و دور زدن است؟
    • نقطه انقضای آزمون‌ها کجاست؟
    • آیا می‌شود آزمونی تکراری طراحی کرد که گذراندن آن نیاز به خلاقیت و استراتژی‌های نو داشته باشد؟
  5. نهاد و هویت
    • آیا خروج از پارادایم نهادی ممکن است؟ آیا جامعه یا فرد می‌تواند بدون نهاد/سوپرایگو[19] به زندگی خودش ادامه بدهد؟
    • چه عواملی باعث ایجاد هویت در پیروان یک نهاد می‌شود؟
  6. نهادسازی
    • چطور می‌شود نهاد جدیدی ساخت؟ چطور می‌شود نهادی را از بین برد؟

 


پی‌نوشت

این متن بخشی از نوشته‌های نهادگرایی است. سایر متن‌های بحث نهادگرایی:


 

[1] Concept Map
[2] Element
[3] Connection
[4] Isomorphism
[5] John Meyer
[6] Context
[7] Ethnomethodology
[8] Phenomenological Sociology
[9] Ethnography
[10] Anthropology
[11] Emily
[12] Ann
[13] Brad
[14] Greg
[15] Ayeesha
[16] Kenya
[17] Darnell
[18] Jamaal
[19] Super Ego

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *